معرفی فیلم The Death of Stalin 2017

فیلم Death of Stalin همان کاری را با سیاست زمان حال می‌کند که «دکتر استرنج‌لاو» با سیاست زمان خودش انجام داد: یک هجو بی‌رحمانه‌ی بامزه و تلخ. همراه نقد زومجی باشید.
جناب جرج کارلین فقید، استادِ کمدی انتقادی جمله‌ی معروف دارد که می‌گوید: «وقتی به دنیا می‌آیی، بلیت یه نمایشِ عجایب رو دستت می‌دن. اگه تو آمریکا به دنیا بیای، ردیفِ اول می‌شینی». این نقل‌قول یک کمبود دارد و آن هم منحصر کردنش به آمریکا است. فقط کافی است آمریکا را حذف کنیم و جایش را خالی بگذاریم و جلوی آن داخل پرانتز بنویسیم، جای خالی را با منطقه مورد نظر خودتان پُر کنید تا تکمیل شود. نمایشِ عجایبی که کارلین به آن اشاره می‌کند، نمایشی است که بی‌وقفه در حال اجرا شدن است و به ندرت می‌توان کسی را پیدا کرد که به آن نپیوندد. همه ما شاید به عنوان تماشاگرِ این نمایش به دنیا می‌آییم، ولی به تدریج از تماشاگر به بازیگر تبدیل می‌شویم. از کسی که به نمایش می‌خندید، به کسی که بهش می‌خندند تبدیل می‌شویم. از کسی که از تماشای نمایش از تعجب شاخ در می‌آورد، حالا خود به دلیلِ شاخ در آوردنِ دیگران تبدیل می‌شود. عجایب گذشته برایشان آن‌قدر واقعی می‌شود که دیگر در خلسه فرو می‌روند. اندک کسانی هستند که از پیوستنِ به این نمایشِ عجایب سر باز می‌زنند، جایی در تاریکی‌های سالنِ آمفی‌تئاتر پیدا می‌کنند و از عقب رفتارِ وحشتناک و سوال‌برانگیز بازیگران را تماشا می‌کنند و گاهی به حماقتشان می‌خندند و گاهی افسوس می‌خورند. برخی از آنها از استعدادشان به منظور کمک کردن به آنهایی که در جهنمِ استیج گرفتار شده‌اند و می‌دانند که یک جای کار می‌لنگد، اما به کمک و هدایت نیاز دارند استفاده می‌کنند. قلم و کاغذ در می‌آورند و چیزهای عجیبی که از دور مشخص است را می‌نویسند و به بقیه نشان می‌دهند تا آنها با خندیدنِ به وضعیتشان، از برزخشان نجات پیدا کنند. آنها دست‌کمی از جراحِ بشر ندارند. آنها کمدین هستند. هدفشان یکسان است: آنها می‌خواهند بهمان یادآوری کنند که زجر و دردهای عمیقمان از چه حماقت‌های بچه‌گانه‌ای سرچشمه می‌گیرد. آنها واقعیتِ سفت و سخت و بتنی و اخمو و مغرور را برمی‌دارند و آن‌قدر پوستش را می‌کنند تا در نهایت به هسته‌ی مسخره‌اش دست پیدا می‌کنند.

thank you for your service

هدفشان این است تا بهمان یادآوری کنند که چگونه می‌توانیم ترسناک‌ترین و غیرقابل‌هضم‌ترین کارهایمان را توجیه کنیم. خودمان را کسانی تصور کنید که ساعتی یک عدد دیازپام قورت می‌دهیم و همواره در حال چرت زدن هستیم و آنها را کسانی تصور کنید که بی‌وقفه سعی می‌کنند تا از خواب بیدارمان کنند و قرص‌های خواب‌مان را از دست‌مان دور کنند. ما درونِ جهنمی ساخته شده به دست خودمان به شکلِ یوتوپیایی زیبا زندگی می‌کنیم که وظیفه کمدین‌ها این است که دو دستی شانه‌هایمان را بگیرد و تکان بدهند و مجبورمان کنند تا برای لحظاتی از طریقِ شوخی‌هایشان، به ورای آتشینِ این یوتوپیا بنگریم و خودمان را در حال بنزین ریختن پای آتش ببینیم. آرماندو یانوچی یکی از همینِ کمدی‌نویس‌هاست. اگر تصور کنیم که هرکسی یک گوشه از تلویزیون را به خودش اختصاص داده است، یانوچی هم برای خودش یک قلمروی جمع و جور دست و پا کرده است. اگر وینس گیلیگان حکمرانی بر کویرهای نیومکزیکو را برعهده دارد و دیوید چیس بر سرزمینِ مافیاها فرمانروایی می‌کند و دیوید اتنبرو حیات وحش را در اختیار دارد و رافائل باب-واسبرگ بر تختِ هجو هالیوود می‌نشیند و چارلی بروکر، دستوپیاهای تکنولوژی‌زده را به نامش زده است، آرماندو یانوچی هم به کمدی‌ سیاه و هجو سیاسی‌اش مشهور است. یانوچی که با کمدی بریتانیایی «غوطه در منجلاب» (The Thick of It)، یکی از بهترین کمدی‌‌های سیاسی تلویزیون را ساخته و بعد با «معاون» (Veep)، این کار را در آمریکا تکرار کرده است، استادِ هجو سیاسی است. این آدمِ فوق‌متخصص این کار است. او این یک حوزه را برداشته است و تا ته‌اش رفته است. او با چنان مهارتی سیاست را هجو می‌کند که یک اپیزودش به کلِ هیکلِ جدی «خانه پوشالی» می‌ارزد. اینکه سیاست همچون معدنِ تمام‌نشدنی سوژه و قربانی برای بُردن زیر ساطورِ تیزِ نقدش است هم بی‌دلیل نیست. اگر زندگی انسان یک نمایشِ عجایب باشد، شاید بخشِ سیاسی‌اش عجیب‌ترین پرده‌اش باشد. انسان‌ها هرچه بیشتر سعی می‌کنند مدیرتر و جدی‌تر و رییس‌تر و اتوکشیده‌تر به نظر برسند، هسته‌ی مسخره‌شان بیشتر توی ذوق می‌زند. و سیاست اوجِ به نمایش گذاشتنِ این حقیقت است. سیاست در حالی تلاش می‌کند تا بگوید همه‌چیز تحت‌کنترل است که خودخواه‌ترین و متزلزل‌ترین بخشِ انسان را به نمایش می‌گذارد. و یانوچی استاد به نمایش گذاشتنِ این جنبه از سیاست در عین حفظ کردنِ ماهیتِ واقعی و قابل‌لمس و ترسناکش است.

فیلم Death of Stalin

یانوچی استاد به تصویر کشیدنِ هرج و مرج و نادانی و جنبه‌ی غیرانسانی سیاست در عینِ حفظ انسانی‌بودنش است. به عبارت دیگر آثارِ آرماندو یانوچی همچون نسخه‌ی کمدی سریالِ «سرگذشت ندیمه» است. آثارِ او حاوی وحشتِ خالصِ «سرگذشت ندیمه» است که برای قابل‌هضم‌تر شدن از فیلتر کمدی عبور کرده‌اند. اما بعضی‌وقت‌ها به خودت می‌آیی و می‌بینی نه تنها کمدی، واقعیت را برایت قابل‌تحمل‌تر نکرده است و کمکت نمی‌کند که دیوانه نشوی، بلکه اتفاقا این کمدی با افشای جوکِ بزرگی به اسم زندگی، به اسم سیاست،‌ آدم را دچار بحرانِ دردناک‌تر و لحظاتِ منزجرکننده‌تری در مقایسه با تماشای یک سریالِ کاملا جدی می‌کند. به عبارت دیگر همان‌طور که دیوید لینچ ماهیتِ ابسورد هستی را از طریقِ دنیاهای سورئالش استخراج می‌کند، یانوچی هم ماهیتِ ابسورد جامعه و سیاست را از طریقِ جنسِ کمدی‌ مستندگونه‌‌اش انجام می‌دهد. کاراکترهای او به عنوان کسانی که خیر سرشان مسئولیتِ رسیدگی به مطالبات مردم را برعهده دارند معمولا به تنها چیزی که فکر نمی‌کنند عمل کردن به وظیفه‌شان است. البته که مردم برای آنها از اهمیت فراوانی برخوردار هستند. ولی صرفا جهتِ تلاش برای حفظ کردنِ اعتبارِ پوشالی‌شان جلوی آنها از طریقِ رسانه‌ها. بنابراین کاراکترهای او بی‌وقفه به‌طرز سراسیمه‌ای در حال سگ‌دو زدن برای حفظ جایگاه‌شان، عدم عصبانی کردنِ بالادستی‌ها و بیرون ماندن از نگاه عضبناک مردم و رسانه‌ها هستند. در واقع در طولِ سریال «غوطه در منجلاب» اصلا معلوم نیست هدفِ دپارتمانی که داستان پیرامون آن می‌چرخد، در دولت و کارِ اصلی‌اش چیست. این موضوع تا جایی ادامه دارد که بعضی‌وقت‌ها حتی دلتان برای استیصالشان می‌سوزد. مسئله این است که سیاستمدارانِ یانوچی، آن سیاستمدارانِ ثروتمندی که با شنیدنِ اسم سیاستمداران فاسد در ذهن‌مان پدیدار می‌شود نیستند. آنها در حالی تصور می‌کنند که در حال حفظ کردن قدرت و جایگاهشان هستند که تنها چیزی که از صبح تا شب ازشان می‌بینیم حرص خوردن و فحش شنیدن و استرس و بی‌خوابی و تکرار دوباره آنهاست. آنها فقط فکر می‌کنند که در جایگاه یگانه‌ای در مقایسه با مردم عادی قرار دارند، چون به محض اینکه به وضعیتشان فکر کنند متوجه می‌شوند که آنها در جهنمی گرفتار شده‌اند که سیستمش به گونه‌ای طراحی شده که بزرگ‌ترینِ ابزار شکنجه‌اش، خود جهنمی‌ها هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.